در این مطلب هم نگاران زیباترین اشعار حکیم عمر خیام نیشابوری را آماده کرده ایم که در مورد زندی مادی و معوی هستند. امیدوارین این شعرهای زیبای پر احساس مورد توجه شما قرار بگیرد.
شعر و اشعار زیبای حکیم عمر خیام نیشابوری
بر خیر و مخور غم جهان گذرانخوش باشو دمی به شادمانی گذراندر طبع جهان اگر وفایی بودینوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام
***
چون عهده نمیشود کسی فردا راحالی خوش دار این دل پر سودا رامی نوش به ماهتاب ای ماه که ماهبسیار بتابد و نیابد ما را
***
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریمبا این همه مستی زتو هُشیار تریمتو خون کسان خوری و ما خون رزانانصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام
***
چون روزی و عمر بيش و کم نتوان کرد
خود را به کم و بيش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنان که رای من و توست
از موم بدست خويش هم نتوان کرد
***
چون چرخ بکام یک خردمند نگشتخواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشتچه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
رباعی فلسفی خیام درباره زندگی
خیام اگر ز باده مستی خوش باشبا ماه رخی اگر نشستی خوش باشچون عاقبت کار جهان نیستی استانگار که نیستی چو هستی خوش باش
***
از جمله رفتگان این راه درازباز آمده ای کو که به ما گوید بازهان بر سر این دو راهه از سوی نیازچیزی نگذاری که نمی آیی باز خیام
اشعار زیبای خیام
برخیز و بیا بتا برای دل ماحل کن به جمال خویشتن مشکل مایک کوزه شراب تا بهم نوش کنیمزان پیش که کوزهها کنند از گل ما
***
گویند مرا که دوزخی باشد مستقولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشندفردا بینی بهشت همچون کف دست
***
یک قطره آب بود و با دریا شدیک ذره خاک و با زمین یکتا شدآمد شدن تو اندرین عالم چیست؟آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام
ای بی خبران شکل مجسم هیچ استوین طارم نه سپهر ارقم هیچ استخوش باش که در نشیمن کون و فسادوابسته یک دمیم و آن هم هیچ است
اشعار خیام نیشابوری
می نوش که عمر جاودانی اینستخود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمستخوش باش دمی که زندگانی اینست
***
دیدم به سر عمارتی مردی فردکو گِل بلگد می زد و خوارش می کردوان گِل با زبان حال با او می گفتساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفتآهو بچه کرد و روبه آرام گرفتبهرام که گور میگرفتی همه عمردیدی که چگونه گور بهرام گرفت
***
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرداز کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بودیا خدمت چون خودی چرا باید کرد
دوبیتی کوتاه خیام
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریستبی باده گلرنگ نمیباید زیستاین سبزه که امروز تماشاگه ماستتا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بودنی نام زما و نه نشان خواهد بودزین پیش نبودیم و نبد هیچ خللزین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
***
آن قصر که با چرخ همی زد پهلوبر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهایبنشسته همی گفت که کوکوکوکو
***
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دستچون هست به هرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیستپندار که هرچه نیست در عالم هست
شعرهای احساسی حکیم عمر خیام
امروز ترا دسترس فردا نیستو اندیشه فردات به جز سودا نیستضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیستکاین باقی عمر را بها پیدا نیست
***
طلب مشابه: شعرهای عاشقانه استاد شهریار؛ اشعار عاشقانه شهریار، گلچین شعرهای عاشقانه
عمرت تا کی به خودپرستی گذردیا در پی نیستی و هستی گذردمی خور که چنین عمر که غم در پی اوستآن به که بخواب یا به مستی گذرد خیام
***
ای دل چو زمانه میکند غمناکتناگه برود ز تن روان پاکتبر سبزه نشین و خوش بزی روزی چندزان پیش که سبزه بردمد از خاکت
******
افسوس که سرمایه زکف بیرون شددر پای اجل بسی جگرها خون شدکس نامد از آن جهان که پرسم از ویکاحوال مسافران دنیا چون شد خیام
این کوزه چو من عاشق زاری بوده استدر بند سر زلف نگاری بودهستاین دسته که بر گردن او میبینیدستیست که برگردن یاری بودهست
***
ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده استدریاب که هفته دگر خاک شده استمی نوش و گلی بچین که تا درنگریگل خاک شده است سبزه خاشاک شده است خیام
شعر خیام در مورد زندگی و مرگ
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده استگردنده فلک نیز بکاری بوده استهرجا که قدم نهی تو بر روی زمینآن مردمک چشم نگاری بوده است
***
نیکی و بدی که در نهاد بشر استشادی و غمی که در قضا و قدر استبا چرخ مکن حواله کاندر ره عقلچرخ از تو هزار بار بیچاره تر است خیام
شعرهای پرمعنی خیام شاعر ایرانی
بر چهره گل نسیم نوروز خوش استدر صحن چمن روی دلافروز خوش استاز دی که گذشت هر چه گویی خوش نیستخوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
***
تا کی غم آن خورم که دارم يا نهوين عمر به خوشدلی گذارم يا نهپرکن قدح باده که معلومم نيستکاين دم که فرو برم برآرم يا نه خیام
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامده ست و روزی که گذشت
***
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلبوز گردش دوران سرو سامان مطلبدرمان طلبي درد تو افزون گرددبا درد بسازو هيچ درمان مطلب خیام
شعرهای عاشقانه و زیبای خیام
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی استرو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی استبا اهل خرد باش که اصل تن توگردی و نسیمی و غباری و دمی است
***
چون آب به جویبار و چون باد به دشتروزي دگر از نوبت عمرم بگذشتهرگز غم دوروز مرا ياد نگشتروزی كه نيامدست و روزی كه گذشت خیام
چون بلبل مست راه در بستان یافتروی گل و جام باده را خندان یافتآمد به زبان حال در گوشم گفتدریاب که عمر رفته را نتوان یافت
***
در هر دشتی كه لاله زاری بوده استآن لاله ز خون شهرياری بوده استچو برگ بنفشه كز زمين مي رويدخاليست كه بر رخ نگاری بوده است خیام
***
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدستچون هست بهرچه هست نقصان و شکستانگار که هرچه هست در عالم نیستپندار که هرچه نیست در عالم هست
مجموعه شعرهای کوتاه خیام
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوستبا اهل زمانه صحبت از دور نكوستآنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوستچون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام
***
عمریست مرا تیره و کاریست نه راستمحنت همه افزوده و راحت کم و کاستشکر ایزد را که آنچه اسباب بلاستما را ز کس دگر نمیباید خواست
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستیهر لحظه به دام دگری پا بستیگفتا شیخا هر آن چه گویی هستمآیا تو چنان که می نمایی هستی خیام
***
هر ذره که در خاک زمینی بوده استپیش از من و تو تاج و نگینی بوده استگرد از رخ نازنین به آزرم فشانکانهم رخ خوب نازنینی بوده است
***
اسرار ازل را نه تو دانی و نه منوین حرف معما نه تو دانی و نه منهست از پس پرده گفتگوی من و توچون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام
اشعار شاعر ایرانی خیام
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخپیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخمی نوش که بعد از من و تو ماه بسیاز سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ
***
در کارگه کوزه گری بودم دوشدیدم دو هزار کوزه گویا و خموشهر یک به زبان حال با من گفتندکو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
آنها که کهن شدند و اینها که نوندهر کس بمراد خویش یک تک بدونداین کهنه جهان بکس نماند باقیرفتند و رویم دیگر آیند و روند
***
یک عمر به کودکی به استاد شدیمیک عمر زاستادی خود شاد شدیمافسوس ندانیم که ما را چه رسیداز خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
***
افسوس که نامه جوانی طی شدو آن تازه بهار زندگانی دی شدآن مرغ طرب که نام او بود شبابافسوس ندانم که کی آمد کی شد
شعرهای زیبای خیام
افسوس كه نامه جواني طي شدو آن تازه بهار زندگاني دي شدوآن مرغطرب كه نام او بود شبابفرياد ندانم كی آمد و كی شد خیام
***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بودنی نام زما و نینشان خواهد بودزین پیش نبودیم و نبد هیچ خللزین پس چو نباشیم همان خواهد بود
***
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست استور بر تن تو عمر لباسی چست است
در خیمه تن که سایبانیست تراهان تکیه مکن که چارمیخش سست است
***
این قافله عمر عجب میگذرددریاب دمی که با طرب میگذردساقی غم فردای حریفان چه خوریپیش آر پیاله را که شب میگذرد
اشعار عاشقانه کوتاه عاشقانه خیام
فصل گل و طرف جویبار و لب کشتبا یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوحآسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
***
کنون که ز خوشدلی بجز نام نماند
يک همدم پخته جز می خام نماند
دست طرب از ساغر می باز مگیر
امروز که در دست بجز جام نماند
***
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشدوز خوردن آدمی زمین سیر نشدمغرور بدانی که نخورده ست تراتعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
***
عمریست مرا تیره و کاری ست نه راستمحنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاستما را ز کس دگر نمیباید خواست
***
هر راز که اندر دل دانا باشدباید که نهفته تر ز عنقا باشدکاندر صدف از نهفتگی گردد درآن قطره که راز دل دریا باشد
***
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهستدریاب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگریگل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
***
هر صبح که روی لاله شبنم گیردبالای بنفشه در چمن خم گیردانصاف مرا ز غنچه خوش میآیدکو دامن خویشتن فراهم گیرد
***
دریاب که از روح جدا خواهی رفتدر پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهایخوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
***
هم دانه امید به خرمن ماندهم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجویبا دوست بخور گر نه بدشمن ماند
***
در فصل بهار اگر بتی حور سرشتیک ساغر میدهد مرا بر لب کشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشتسگ به ز من ار برم دگر نام بهشت
***
ای دل غم این جهان فرسوده مخوربیهوده نئی غمان بیهوده مخورچون بوده گذشت و نیست نابوده پدیدخوش باش غم بوده و نابوده مخور
******
در دایره ای که آمد و رفتن ماستاو را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راستکاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
***
دی کوزه گری بدیدم اندر بازاربر پاره گلی لگد همی زد بسیارو آن گل بزبان حال با او میگفتمن همچو تو بودهام مرا نیکودار
شعر احساسی خیام
در خواب بدم مرا خردمندی گفتکز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفتمی خور که به زیر خاک میباید خفت
***
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریموین یکدم عمر را غنیمت شمریمفردا که ازین دیر فنا در گذریمبا هفت هزار سالگان سر بسریم
***
در پرده اسرار کسی را ره نیستزین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزل گه نیستمی خور که چنین فسانه ها کوته نیست
***
مائیم که اصل شادی و کان غمیمسرمایه دادیم و نهاد ستمیمپستیم و بلندیم و کمالیم و کمیمآیینه زنگ خورده و جام جمیم
***
دارنده چو ترکیب طبایع آراستاز بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بودورنیک نیامد این صور عیب که راست
***
برخیز و مخور غم جهان گذرانبنشین و دمی به شادمانی گذراندر طبع جهان اگر وفایی بودینوبت بتو خود نیامدی از دگران
***
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدستچون هست به هرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیستپندار که هرچه نیست در عالم هست
***
از کوزه گری کوزه خریدم باریآن کوزه سخن گفت ز هر اسراریشاهی بودم که جام زرینم بوداکنون شدهام کوزه هر خماری
***
چون نیست حقیقت و یقین اندر دستنتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دستدر بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
***
تا کی غم آن خورم که دارم یا نهوین عمر به خوشدلی گذارم یا نهپرکن قدح باده که معلومم نیستکاین دم که فرو برم برآرم یا نه
***
چون لاله به نوروز قدح گیر بدستبا لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخرمی که این چرخ کهنناگاه تو را چون خاک گرداند پست
***
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشیمعذوری اگر در طلبش میکوشیباقی همه رایگان نیرزد هشدارتا عمر گرانب ها بدان نفروشی
***
می خوردن و شاد بودن آیین منستفارغ بودن از کفر و دین، دین منستگفتم به عروس دهر کابین تو چیستگفتا دل خرم تو کابین منست
چون چرخ به کام یک خردمند نگشتخواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشتچه مور خورد بگور و چه گرگ به دشت
***
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقیمشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقیخاکیم همه چنگ بساز ای ساقیبادیم همه باده بیار ای ساقی
***
در گوش دلم گفت فلک پنهانیحکمی که قضا بود ز من میدانیدر گردش خویش اگر مرا دست بدیخود را برهاندمی ز سرگردانی
***
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی سترو شاد بزی اگر چه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن توگردی و نسیمی و غباری و دمی است
مجموعه اشعار خیام شاعر ایرانی را در این مطلب خواندید و امیدواریم که مورد پسند شما قرار بگیرد.