متن و جملات

اشعار دل گرفته با مجموعه شعر دل غمگین و پر غصه

در این مطلب اشعار برای دل گرفته با مجموعه شعر دل غمگین، پر غصه و شکسته را ارائه کرده ایم.

مجموعه اشعار دل گرفته

دلم گرفته است برای تمامی لحظات کهنه مردن

برای یکجرعه سر کشیدن سیاهیی ظلمات

برای کینه و نفرت همراه با خنجری در دست

برای شعله شدن در میان خرمن مردمی ابله

دلم گرفته

روی دست خودم مانده ام

شبیه ابری شده ام

که به شاخه ی درختی گیر کرده است

و با این حال

چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی

تنها میراث بر جای مانده ات

همین بغضی ست

که از تو

در من

به یادگار مانده است…

هر بار به تلخِ تلخِ نبودن تو رسیده ام

و هیچکدام از راه ها نمی دانند

من دلم نگرفته است

برایِ تویی که نیستی

من دلم گرفته است

برایِ تویی که نمی آیی…

دلم گرفته دلی کز فراق می سوزد

و غصه و غم خود را به شکوه میگوید

دلم گرفته از این شب که تیره و تار است

کجاست صبح سپیدی که قاصد یار است

شعر غمگین دلم گرفته

دلم گرفته است برای صدای جغد های شوم شبهایم

که در میان ویرانه های این دلم به درد می خواندند

چرا دگر مرا شهامت یک فریاد نمی باشد

چرا به آنکه مرا ننگ می دهد با حضور خود،می خندم

دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟

چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده

تو تیغ جور بر سر من می زنی و من

آیم همی به کوی تو هر روز سر زده

ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد

آری غریب نیست مگر کم گرفته است

خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست

جز دامن امید که محکم گرفته است

دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟

چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده

تو تیغ جور بر سر من می زنی و من

آیم همی به کوی تو هر روز سر زده

دلم گرفته از این آسمان تار غریب

از این هوای مه آلودِ بی قرار غریب

صدای گریه باران اسیر یک تب سرد

خدای من چه بهاریست این بهار غریب؟

شعر برای دلشکسته

من دلم گرفته، خوابم خراب

گهواره ام شکسته است،

حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس،

از قفس هاى در بسته است!؟

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با منگر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارمکه دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کسچو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابریدلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من

سیمین بهبهانی

دلم گرفته و دردی به سینه پنهان است

و چشم من ز غم دل چو ابر گریان است

دلم گرفته ولیکن کسی نمی داند

ز خط نوشت دل من کسی نمی خواند

دلم گرفته،دلم عجیب گرفته استو هیچ چیز،نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاندو فکر می کنم که این ترنم موزون حُزن تا به ابد شنیده خواهد شد…

اشعار سوزناک برای دل پر غصه

دلم نگرفته است

برایِ تویی که نیستی

دلم گرفته است

برایِ تویی که نمی آیی

و اضطرابِ اینکه

آرام آرام نمی آیی

هزار تکه ام کرده است

هزار تکه هایم را

به هزار راهِ تو فرستاده ام

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

گرم به گوشه چشمی شکسته‌وار ببینی

فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت

بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا

روم که بی‌تو نشینم کدام صبر و جلادت

مرا هر آینه روزی تمام کشته ببینی

گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند

زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت

سعدی

دلم گرفته , هیچ امیدم نیست

غرق بحرم و یک غریقم نیست

میان خیل رفیقان مدعی

مرا یک رفیق شفیقم نیست

دلم‌ گرفته از این روزگار زجرآورجهان که لطف ندارد بگو نجف چه خبر

تمام کون و مکان را اگر نگاه کنیجز او کسی به نظرها نمیرسد به نظر

همه اجاره نشین شهنشه نجفیمزمین عمارت شخصی اوست سرتاسر

مسیح میشوم و مُرده زنده خواهم‌‌ کردبه دست من برسد خاک پایی از قنبر

هوارِ میثم تمار روی دار این بودضرر نکرده کسی که در عشق کرده ضرر

هراسِ مرگ بدل شد به اشتیاق وصال“فَمَن یَمُت یَرَنی” تا شنیدم از مادر

به خاکِ تیره نخواهد نشست میّت مادرون قبر بریزند تربت حیدر

دل شکسته ی مارا چه میشود بخرندبرای او بفرستند، هِدیه روز پدر

چه عافیت چه بلا، راضی ام به تقدیرمبه دستِ دست‌خدا هست تا قضا و قدر

مَبین که پیرهن وصله دار می پوشدتراب با نظر بوتراب گردد زر

علیست کیسه به دوش مدینه و کوفهعلی به سوره ی انفاق و هل اتی مظهر

به جز علی چه کسی قادر است وقت نبردسلاح خویش ببخشد به دشمن کافر

امیر بودن و هم سفره ی فقیر شدناز عهده ی احدی غیر از او نیامده بر

نوشتم آنچه که خوبیست را به پای علینوشتم آنچه بدی هست، پای آن سه نفر

یکی ز جنگ فراری یکی بلاگردانبگو کدام شود جانشین پیغمبر؟!

اگر ملاک جگر هست؛ “ماجرای ِ مَبیت “اگر که قدرت بازوست؛ قلعه ی خیبر

کَنَنده ی در خیبر اگر چه بوده ولیشکسته است غرورش در آستانه ی در

دلم گرفته است

غروب ها

برای غربت دلم

می گریم

غروب ها

غریبانه ترین شعر هایم را

غریبانه ترین حرف هایم را

و غریبانه ترین لحظه هایم را

مرور می کنم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا