متن و جملات

اشعار حضرت ابوالفضل عباس (ع) / شعر و مداحی در وصف حضرت عباس

شعر و نوحه در مورد حضرت عباس

در این بخش مجموعه ای از اشعار بلند، نوحه و مداحی در وصف حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شهادت آن حضرت در روز تاسوعا را آماده کرده ایم.

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ایخوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‌ای

آب از هیبت عباسی تو می‌لرزدبی عصا آمده‌ای حضرت موسی شده‌ای

به سجود آمده‌ای یا که عمودت زده ‌اندیا خجالت زده‌ای وه که چه زیبا شده ‌ای

یا اخا گفتی و ناگه کمرم درد گرفتکمر خم شده را غرق تماشا شده ‌ای

منم و داغ تو و این کمر بشکستهتوئی و ضربه‌ای و فرق ز هم وا شده‌ ای

سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزیکمی هم فکر خودت باش ببین تا شده ‌ای

مانده‌ام با تن پاشیده‌ات آخر چه کنم؟ای علمدار حرم مثل معما شده ‌ای

مادرت آمده یا مادر من آمده استبا چنین حال به پای چه کسی پا شده ‌ای

تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بوددر شگفتم که در این قبر چرا جا شده ‌ای

(علی اکبر لطیفیان)

***

شد سرا پا چشم زخم پیـــــــکرش

دید زهرا را به بالاے ســـــــرش

با زبان حال مےگفتش بتـــــــول

مرحبا “عبـــــــاس جان” حجت قبـــــــول…

نام سقا دیده ها را خوب گریان می کنددیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند

او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسینعالمی را بر در ارباب مهمان می کند

هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر اوبر دل سینه زنان لطف فراوان می کند

دست داده تا بگیرد دست هر افتاده رااین اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند

” خلق می دانند در بهدار ی قرب حسیندردها را بیشتر عباس درمان می کند”

مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوستدر قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند

دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ستدست او مشکل گشایی از محبان می کند

پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاستاین سخن عباس را زار و پریشان می کند

سی شب ماه محرم باید از عباس گفتگفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند

(جواد حیدری)

***

یا ابوالفضل العباس علیه السلام :

آموخته ایم از تو وفاداری را

خون تو نوشت معنی یاری را

ای کاش که آب کربلا می آموخت

آن روز زچشمت آبرو داری را …

به یکتایی قسم ، یکتا ست عباس

امیر کشور دلها ست عباس

اگر چه زاده ام البنین است

و لیکن مادرش زهرا است عباس

از خواهش لبهای او بی تاب شد آباز شرم آن چشمان آبی آب شد آب

وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدندلبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب

آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کردتا در قنوت آخرش محراب شد آب

زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفتوقتی میان دستهایش قاب شد آب

یک لحظه با او بود اما تا همیشهاز چشمهای تشنه‌اش سیراب شد آب

آن تیرها، شمشیرها بارید و باریدتوفان گرفت و گرد او گرداب شد آب

تیر آمد و … از حسرت مشکی که می‌مردمرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب

(قاسم صرافان)

***

مژده ای حزب خدا یار حسین آمدسید و سالار انصار حسین آمد

عید میلاد علمدار حسین آمدصدق و صفا آمد، عشق و وفا آمد

ای ماه خیرالناس خوش آمدی عباس

به نام آب، به نام فرات نام شمامن آفریده شدم که کنم سلام شما

نوشته‌اند به روی جبین ما دو نفرشما غلام حسین و منم غلام شما

خوشا به حال پرو بال این کبوترهاگهی به بام حسین و گهی به بام شما

تو آن همیشه امامی و ما همان مأمومبه قامتی که گرفتیم با قیام شما

تو ماه بودی و نزدیک آبها که شدیتمام علقمه پا شد به احترام شما

هزار باده، هزاران پیاله می روئیدهمینکه تیر رسید و شکست جام شما

همینکه ناله‌ی ادراک اخایتان پیچیدشکست قامت طوبائی امام شما

مسیر علقمه را بوی انکسار گرفتچه حس بی رمقی بود در کلام شما

به حال و روز بلندای تو چه آوردندتمام علقمه پر گشته از تمامِ شما

(علی اکبر لطیفیان)

***

اشعار بلند و زیبا در مورد حضرت عباس و روز تاسوعا

چند آسمان ورای تمنای ابرهافریاد میزنند که مولای ابرها

بی تو قرار نیست ببارند غیر خوناین سرنوشت حتمی فردای ابرها

باران! که چون نرفتن تو غیر ممکن استلختی بمان به روی حرم جای ابرها

اطفال صف کشیده که بر شانه ات روندچون دیدنیست دشت زبالای ابرها

از شرم آب شد بدنت تا بخار شداز جسم توست تک تک اجزای ابرها

اینگونه شد که راز فراوانی غمتپیوند میخورد به معمای ابرها

یک ماه گمشده! به تمنای آب نیستمنظور خواهرت ز تماشای ابرها

در امتداد آبی سیر نگاه توپا میگذاشت قافله جا پای ابرها

برخیز چون به علقمه مه گرفته اتخیره شده خدای تو از لای ابرها

(هادی جانفدا)

***

در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل هابه اَمر تو شدم، سقّا، منم عبد و تویی مولا

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانتعلمدارم چه غم دارم، که از دستم علم افتد

مباد از دفتر عشقت، به نام من قلم افتدشود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادمنماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانتببین از بادۀ عشقت، به میدان مستی افتاده

مگر دامان تو گیرد، به راهت دستی افتادهشود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

امیر لشگرت بی دست، میان لشگری ماندهبیا بنگر ز پروانه، فقط خاکستری مانده

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانتبه تو شرط وفاداری اگر بر جا نیاوردم

کمک کن تا که برخیزم، به دور مادرت گردمشود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

ببین احسان یک بانو، سرم بگرفته بر زانوبه چشمِ پر ز خون دیدم، گرفته دست بر پهلو

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانتگل ام البنین عباس، به دریا تشنه لب پا زد

به دریا پا نهاد اما، لبش آتش به دریا زدشود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

(علی انسانی)

***

چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاستبه آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست

که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحرز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشمکه در تو عکس لب خشک سید الشهداست

ز خون دیده ی من روی موج بنویسیدکه از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدمسکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویندحسین تشنه و سیراب وحشی صحراست

نوشته اند به لب­های خشک من ز ازلکه تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست

ز شیر خواره برایت پیام آوردمپیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟

صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنوکه موج آب هم این طرفه بیت را گویاست

سلام خالق منّان سلام خیرالنّاسسلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس

(غلام رضا سازگار)

***

علی یک دسته گل از یاس آورد

ز طوبی شاخه ی احساس آورد

میان باغی از گل های زهرا

خوشا ام البنین “عباس” آورد

اهل عالم هنر ار خصلت عباس من استعشق در سایه شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین ام بنینهرچه دارم همه از دولت عباس من است

همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیرشیر مردان وله از صولت عباس من است

در شب چاردهم، ماه که پرنورتر استعکسی از نیم رخ صورت عباس من است

هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویرهنر آن است که در طینت عباس من است

تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشتاین همان قطره ای از همت عباس من است

غیرت الله علی بی بدل است، اما گفتبدل غیرت من غیرت عباس من است

نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراقکرده کاری همه جا صخبت عباس من است

هر کسی را نتوان باب الحوائج گفتنبه حقیقت قسم این شهرت عباس من است

کوهها شد متحیر به ثبات قدمشسروها در عجب از قامت عباس من است

جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شداین بزرگی است، که از عزت عباس من است

قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشیقدرت لم یزلی قدرت عباس من است

یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفتدین فروشی بری از ساخت عباس من است

هی نگویید چرا ام بنین پیر شدهسبب حالت من حالت عباس من است

دستهای پسرم گشته قلم در لب آبصفحه سینه پر از محنت عباس من است

این شنیدم زده فریاد، غریبم مولاغصه قلب حسین غربت عباس من است

(ولی الله کلامی زنجانی)

***

خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکستاصلی ترین ستون خیام حرم شکست

فریاد های «انکسری» بی دلیل نیستدر اوج درد تکیه گه آخرم شکست

از ناله های «یا ولدی» در کنار تومعلوم شد که باز دل مادرم شکست

درد مرا فقط پدرم درک می کنددیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست

ساق عمود در سر تو گیر کرده استنعره زنم که وای سر حیدرم شکست

تو در میان علقمه از پا نشستی ودر بین خیمه ها سپر خواهرم شکست

وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:دیدی غرور ساقی آب آورم شکست

آن شب که سوخته ها همه دور زینب اندگوید عمو کجاست ببیند سرم شکست

وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدندهر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست

(قاسم نعمتی)

***

دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کنگرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن

مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیستتو در این معرکه ی درد مرا یاری کن

تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میابه هوای سر زلفش تو هواداری کن

تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشستعشق! ساکت منشین با دل من زاری کن

چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادندقطره ی اشک تو در غربت من جاری کن

بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِهلااقل بهر من سوخته دل کاری کن

آب را تا به در خیمۀ اصغر برسانبعد آن بر من بی دست عزاداری کن

(سید محمد جوادی)

***

اشعار زیبا، نوحه و مداحی حضرت ابوالفضل العباس

دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشتلبی به وسعت مهریه ­های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانشنداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

اگر چه قطره آبی میان مشک نبودولی کرانه­ی چشمش هزار دریا داشت

هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیریامیر علقمه از بس که قدّ و بالا داشت

همین که در وسط گیر و دار، گیر افتادعمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت

درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدندرشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت

حسین بود و علی اصغر شهید شدهکنار علقمه اما هنوز سقا، داشت…

(علی اکبر لطیفیان)

***

ای دست تو تلاطم امواج آب هاای سایه ات نبود همه اضراب ها

“فهمیده اند جاذبه ی توست علّت”نشکستن غرور زمین از شهاب ها

پرواز می کنی و همه غبطه می خورندپشت سرت تمامی حدّ نصاب ها

در هرچه گفته اند نظر می کنم توییخارج از این شعور حساب و کتاب ها

مشک پر آب بر سر دستت گرفته ایدر انتظار آمدن تو رباب ها

امّا چه زود صحنه به هم خورد و می شوندشرمنده ی زلال نگاه تو … آب ها

(علیرضا لک)

***

دل داده ام به نغمه ی ادرک اخای توبا من چه کرد شور برادر بیای تو

ای مسجد وفا بدنت، روی خاک هاگلدسته است یا که دو تا دست های تو

دست تو روی دست من و جبرییل همآورده است بال پریدن برای تو

با تو چه کرد دیدن قد دوتای منبا من چه کرد دیدن فرق دوتای تو

هارون من چگونه شکافد در این دیاردریای غصه های دلم بی عصای تو

دیگر بس است گفتن روحی لک الفدادیدی که مستجاب شد آخر دعای تو

در پیش خیمه گفته ام” إرکب بنفسی انت”یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو

یک چشمه آب اگر که میان خیام بودصد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو

از خنده ها بلند شده های های مناز گریه ام بلند شده های های تو

(عطیه سادات حجتی)

***

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفتنزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن استانقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

زخم عمود را که به فرق سر تو دیددست کمر گرفته ی خود را به سر گرفت

ای کاش از تن تو عدو دست می کشیدحتی برای غارت تو جنگ در گرفت

بهتر از این نمی شود این پاره پاره تنوقتی که دور جسم تو را صدنفر گرفت

برخیز و گو چرا بدنت پر ز آهن استبرخیز و گو چرا بدنت شکل پر گرفت

گفتم حرم لباس اسارت به تن کنددر غیبت تو دور حرم را خطر گرفت

حالا حسین مانده و قد خمیده اشخورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

(سید پوریا هاشمی)

***

ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضلوی دست علی در صف پیکار اباالفضل

هم خون حسین بن علی در تن پاکتهم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل

ریحانۀ دو فاطمه، ماه سه خورشیدآرام دل حیدر کرار اباالفضل

مانند تو در ارتش اسلام که دیدهفرمانده و سقا و علمدار اباالفضل

تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریکتو لالة عباسی و ما خار اباالفضل

هم کاشف کرب پسر فاطمه  هستیهم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل

بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبتهر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل

در مصر ولایت شده بر یوسف زهراتو مشتری و علقمه بازار اباالفضل

عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادتکردند به آقایی ات اقرار اباالفضل

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینیخلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل

ما بهر تو گریان و زند زخم تو خندهپیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل

برخیز سکینه به حرم منتظر توستجامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل

از سوز عطش آب شده طفل سه سالهمگذار بگرید به حرم زار اباالفضل

تا آن که ببینند به تن دست ندارییک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل

مگذار رود زینب کبری به اسیریای دست علی، دست برون آر اباالفضل

تو چشم حسینی که زده تیر به چشمتای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل

کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاستگردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل

خون دل ما را که شده اشک عزایتزهرا و حسین اند خریدار اباالفضل

مگذار شود خشک دمی دیدة “میثم”چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل

(غلامرضا سازگار)

***

تیری که از تجلّی تو پر درآوَردپس می‌رود ز پشت سرت سر درآوَرد

با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواستاز پا مرا ز داغ برادر درآورد

او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرمبا حمله‌ای دمار ز لشگر درآوَرد

تیری که خورده‌است به چشم تو عاقبتسر از گلوی تشنه‌ی اصغر درآورد

این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیستلشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد

زینب دوید قبل هجوم حرامیاناز پای بانوان؛ همه زیور درآورد

پاشیده‌تر شوی چو بخواهد حسین؛ اگرحتی همین که تیر ز پیکر درآورد

(احسان محسنی فر)

***

وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشتآمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت

چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماندامّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی دست آمدی به زمین صورتت شکستپس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفتتیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یارمشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریختدشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شداول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه گه پنج مصطفییک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داداین کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده، حسینتا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت

**

ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفنذُخرُ الحسین! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرددریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین، آب روی آب ریختیوقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت

(محمود ژولیده)

***

در بین این شب ها شب تو فرق داردچون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکردمعلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعاییدر سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسندآقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینیبا کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردیطرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محملیعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردیاز تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفتدر آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

(سید پوریا هاشمی)

***

«دست بر سینه رو به کرب و بلاالسلام علیک یا سقا

قمر خانواده خورشیدصدقه دارد این قد و بالا

پسر چهارمِ امیر حُنیندست بر سینه بنی الزهرا

چشم و ابروی تو سپاه حسینکاشف الکرب سید الشهدا

سیزده ساله فاتح صفینسومین بچهْ شیرِ، شیرِ خدا

ارمنی‌ها مُرید نام تواندشاهدم سفره‌های تاسوعا

نامِ تو هم ردیف یا فَتّاحچشمهایت مُفَرِّجُ الغَمّاء

تو که هستی، حسین هم آخرشد پناهنده بر تو عاشورا

سایبانِ مُخَدّراتِ حرمپشتْ گرمیِّ زینب کُبری

إعطِنی یا کریم، انا سائلمستجیرٌ بِکَ ابوفاضل

دست گیرِ همه خدایِ ادبدست پرورده امیر عرب

نسلْ در نسلْ خاک پایِ توایمبه تو دادیم دلْ نَسَبْ به نسبْ

سفره ات بهر سائلان پهن استصورتت شیر و خالِ تو، چو رطب‌می‌کند زنده یاد حیدر راچین پیشانی ات به وقت غضب

اسدالله کربلا، عباسبِنِشین با وقار بر مرکب

قد کشیدی همینکه روی اسبلشکر کوفیان کشید عقب‌می‌شود روضه را تجسم کردبا کمی فکر، رویِ این مطلب

تا تو بودی سفر به خیر گذشت‌ای نگهبان محمل زینب

تا تو بودی رباب اصغر داشتغرق بوسه سپیدی غب غب

تا تو بودی ندید یک مادرطفلش از تشنگی کند لب لب

تا تو بودی رقیه معجر داشتروی دوش تو خواب بود هر شب

تا تو بودی کسی اجازه نداشتبزند چوب خیزران بر لب

رفتی بر غرور‌ها برخورددست نامحرمان به معجر خورد

وای از لحظه‌ای که غوغا شدرفتی و در خیام بلوا شد

دختری مشک آب دستت دادبر دعا دست عمه بالا شد

سایه ات بین نخل‌ها گم شدپسر فاطمه چه تنها شد

تا رسیدی کنار نهر فراتعلقمه در مقابلت پا شد

تا قیامت خجل ز لبهایتخنکی‌های آب دریا شد

جانب خیمه راه افتادیفکر و ذکرت لبان آقا شد

در کمینت چهار هزار نفرتیر‌ها در کمان مهیّا شد

قدُّ و بالات کار دستت دادچند صد تیر در تنت جا شد

بی هوا دستِ راستت افتاددست چپ هم شکارِ اعدا شد

حرمله در شکارِ چشم آمدهدفش چشم‌های شهلا شد

نوکِ تیر از سرِ تو بیرون زدتا پرش بین دیده ات جا شد

خواستی تیر را برون بکِشیگردنت خم به سوی پا‌ها شد

از سرِ تو کلاه خود افتادیک نفر با عمود پیدا شد

آنچنان ضربه زد به فرقِ سرتتا سر چینِ ابرویت وا شد

وای بی دست بر زمین خوردیسجده گاه تو خاکِ صحرا شد

تیرهایِ کمی فرو رفتهخوب بر جسمِ اطهرت جا شد

بعدِ سی سال یا اخا گفتیعاقبت مادر تو زهرا شد

دورتر از تنت حسین افتادهمه دیدند قامتش تا شد

گفت: عباس خیز و کاری کنرویِ لشگر به خواهرم وا شد

دَمِ خیمه زمان غارت‌هاسرِ یک گوشواره دعوا شد

سند ارث بُردن از زهرابا کف پا به چادر امضا شد

پاسخ اَیْنَ عمّیَ العباسسیلی چند بی سر و پا شد…»

«قاسم نعمتی»

***

«وقتی گدایی را پناهی نیست دیگرجز کوچه‌ی چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت‌ها الهی نیست دیگراین جذبه‌ها خواهی نخواهی نیست دیگر

تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور

مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتیماهی و از خورشید هم غم را گرفتی

بی شک یداللهی که پرچم را گرفتیدادی دو دستت را دو عالم را گرفتی

تا که بریزی زیر پای شاه بی سر

آمد سکینه از عمویش خواهشی داشتاشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت‌

ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشتکم کم که موج سینه ات آرامشی داشت

در فکر دریا رفتی و لب‌های اصغر

گفتی به آقایت که خون است آخر کارلیلای من فصل جنون است آخر کار

انا الیه راجعون است آخر کارحالا که می‌دانم که، چون است آخر کار

اول به دستم تیغ می‌دادی برادر

از تشنگی گرچه نگاهت تیره می‌شد.اما همین که سمت لشگر خیره می‌شد

با تار و مار تیر مژگان چیره می‌شداین منزلت باید برایت سیره می‌شد

تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر

شق القمر شد که سرت بر شانه افتادانگار از تاج اناری دانه افتاد

از روی اسبت پیکرت مردانه افتادتیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد

با صورتت افتاده‌ای بر پای مادر‌ای کاش چشم درهمت درهم نمی‌شد

پشت حسین و خواهر تو خم نمی‌شددیگر به معجر‌ها گره محکم نمی‌شد

گیسوی سرخت روی نی پرچم نمی‌شد‌می‌ماند اگر دست علم گیرت به پیکر…»

«محمد امین سبکبار»

***

«ذکـرِ لاحـول ولا قـوه الا باالله‌می‌کند بدرقه یِ راهت اباعبدالله

تو امـیدِ حـرمِ فاطمـیـونی آریهمه یِ عشقِ منی باید عَلَم برداری

مشک برداشته باذکرِ مدد فاطمه رفتپسرِ صف شکنِ شیرِ خدا علقمه رفت

صف به صف می‌شکند لشکرِ روباهان رااسـدالله به چـَنگ آوَرَد این میـدان را

قول داده به سکینه… به رقیه… به حسینوَ نَدارد نشدی حرفِ علـمگیر حسین

قبرِ خود کَنده اگر هر که بیاید طرفشاو رسید علقمـه یا علقمـه آمد طرفش

آب می‌خواست خودش را به لبِ او بزندمـَرهـَمی بر جگرِ داغ و تبِ او بزند

جهشی کرد و کفِ دستِ اباالفضل نشستدست‌ها شـُل شد و افتاد و دلِ ماه شکست

یاد لبـهـایِ گلِ فاطـمه بی تابش کردیادِ آن غنچه که از تشنگی و غم غش کرد

با خودش زمزمه می‌کرد و مناجات و دعادیگر این دست می‌آید به چه کارِ سقا؟!

دستِ من خیس شده دستِ رقیه خشک استبهتر این است که برگردم از اینجا بی دست

یادش افتاد نـظـر کرده به آبِ دریاگفت: جا دارد اگر من بدهم چشمم را

ذکرِ یاحـیدرِ او داغِ دلِ صحرا شدگـُرز آمد سـرِ او مثلِ سرِ مولا شد

سرِ عباس شبـیهِ سرِ بابا شده بودفرقِ سر تا دمِ اَبرویِ عمو وا شده بود

بسته شد دیده یِ ماه و کمرِ شاه شکستچند باری پسرِ فاطـمه در راه نشست‌می‌گذارد به رویِ چشمِ تَرَش قرآن را…یا که بوسه زده با گـریه به دستِ سقا

پسرِ فاطمه از زندگی اش سیر شدهشیر را روی زمین دیده زمین گیر شده

زینب آمـاده یِ دورانِ اسارت می‌شدعمو افتاد و به ارباب جسارت می‌شد

به زمین خوردنِ ارباب کـرم خندیدندعمو افتاده و می‌سوخت حرم… خندیدند

نفسِ عمـّه یِ سادات شده تنگ چرا؟!گوشواره بِبَر اما… بی حیا چنگ چرا؟!

سرِ سـاقـیِ حـرم بر رویِ نِی پهلو زدندبه خوان عمه شد و به محملش اَبرو زد»

«حسین ایمانی»

***

واحد حضرت عباس علیه السلام

بیایدبریم زیارت حرم سقای تشنه لبشوربگیریم همه زیر علم سقای تشنه لبفیض بگیریم ازحرم و کرم سقای تشنه لب

دوباره ابالفضل پای روضه های تو دم میگیرمدوباره باذکر ابوفاضل شوروماتم میگیرمذکرلب اهل حرم عمووووآب به خیمه نرسید به فدای سرت

بیاید بریم کرببلا حرم تک یل ام البنینتوی حرم گریه کنیم به یاد تک یل ام البنینمیخوام بخونم براتون روضه تک یل ام البنین

بمیرم برای پسر حیدرامیرالمومنینآقام ازروی اسب باصورت افتاده برروی زمینرقیه توخیمه میگه عموووووآب به خیمه نرسید….

بیایدبریم کرببلا حس کنیم عطرگل یاس وبیاید بریم کرببلا حس کنیم ؛شور واحساس وبیایدبریم کرببلا ببینیم، کف العباس و

میخواست آب بیاره نانجیبادستاشو بریدنمشکو پر زآب کرد اما گرگا مشکشو دریدنسکینه باگریه میگه عمووووآب به خیمه نرسید…..

بیایدعزاداری کنیم کربلا قحطی آبهاونیکه خونجگرتره ازهمه بی بی رُ بابهآخه روی دست پدراصغرش خیلی بیتابه

غریبی ِ ارباب دل اهل حرم و کباب کردباتیرسه شعبه حرمله اصغرش و سیراب کردصدای گریه علی عمووووآب به خیمه نرسید…..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا