متن و جملات

اشعار برای پسرم / 100 شعر احساسی از طرف پدر و مادر برای فرزند پسر

در این بخش اشعار برای پسرم، شعر برای فرزند پسر و مجموعه ای از شعر کوتاه و بلند احساسی برای فرزند پسر از سوی پدر و مادر را ارائه کرده ایم.

فهرست موضوعات این مطلب

شعر نو درباره فرزند پسرشعر درباره فرزند پسر فوت شدهشعر در مورد دوست داشتنن پسرشعرهای زیبا درباره پسرشعر زیبا برای تولد پسرمشعر مادر و فرزند پسرشعر درباره نوزاد پسرشعر درباره فرزند پسرشعر زیبا درباره پسر از شاعران مشهورشعر فردوسی در مورد پسرشعر از مولانا در مورد پسرشعر کوتاه پسرشعر زیبا برای پسرم

شعر نو درباره فرزند پسر

نازنینم پسرمعکس پرخنده دوران طفولیت تورو در روی منستدل او سوی خداستچشم او سوی منستخنده‌ات می‌بردم در دل دوران قدیمکه جوان بودم و شادشاید این خنده توخنده بر روشنی موی منستآری اي نور دلمموی شبرنگ قدیمم امروزموی همرنگ پر قوی منستپسرم آگه باشهرکسی فصل زمستان و بهاری داردآدمی‌زاده به هر دوره شکاری دارد…تو که فرزند منی، شعر خداوند منینگه عاطفه‌خیز و لب پرخنده توچشمه عشق من و مرغ سخنگوی منستمهدی سهیلی

***

به پسرم

دوستت دارم، دوستت دارم

به پهنای آسمون، به عظمت ستاره ها

قلب مهربونت به من امید می ده، نور می ده

به من هستی و حیات می ده

تو مرا می فهمی

تو مرا می فهمی

صبر و تحملت، انسان دوستیت، وفایت

منو به اوج می بره

به آغوش آسمان ها

در آنجا که از بی مهری و ظلم خبری نیست

بر من بتاب تا از گرمایت انرژی یابم

و زندگی برام تحمل پذیر شود

شکوه

شعر درباره فرزند پسر فوت شده

پسری تاج سری چون شکریداشتم، مُرد و ازو نی اثری

پیش از آنی که مرا غم بخوردکاش آید که مرا هم ببرد

پسرم… ‌ها پسرم… وا پسرمگل پژمرده‌ام اي تاج سرم

عباس خوش عمل کاشانی

***

برای پسرم

تا عشق آمد دردم راحت شد، خدا را شکرمادر شدم او پاره جان شد، خدا را شکر

شوق شنیدن ریخت حتی گریه‌اش درمنلبخند زد جانم غزلخوان شد، خدا را شکر

من باغبان تازه‌کاری بودم اما اویک غنچه زیبا و خندان شد، خدا را شکر

او آمد و باران رحمت با خودش آوردگلخانه ما هم گلستان شد، خدا را شکر

سنگ صبورم، نور چشمم، میوه قلبمشب را ورق زد، ماه تابان شد، خدا را شکر

مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین استدلواپسی‌هایم دو چندان شد، خدا را شکر

***

سالها بعد

که پسرم را در آغوش میگیرم

به او یاد می دهم دوست داشتن

از سر راه نیامده

اصالت دارد!

یاد میدهم از همان کودکی

میتواند همه ی را دوست داشته باشد

اما

آخر سر

عاشق یک نفر بشود

دستانش باید

مرهم دستان ظریفی باشد

که تمام دلهره‌هایش رابه او می‌سپارد

باید یادش بدهم

مردانگی را بلد باشد

ان هم نه با سبیل و زور بازو!

بلکه با دوستت دارم گفتن‌هاي‌ ناگهانی

و زل زدن در چشم‌هایي که تمامش را

از ان خود میداند

باید یاد بگیرد

که فردا روزی

برود در خانه عشق‌اش

ودر نهایت دوست داشتن بگوید:

بیا برویم

به هم برسیم…

که کال نماند

دوست داشتنش

مریم قهرمانلو

شعر در مورد دوست داشتنن پسر

گویند ز مادرِ کهنسالاندیشه نکرد نو جوانی

پرخاش‌کنان بر او برآشفتگفتا که چنینی و چنانی

عاجز شده‌ای ز کار کردناز رفتن ِ راه ناتوانی

چون برگ ِ خزان گرفته، زردیچون سرو ِ خمیده قد، کمانی

از گوشت، نمانده برتنت هیچیک پوست و چند استخوانی

مرگت همه روزه در کمین استپندار مکن که جاودانی

در پاسخ آن جوان مغرورمادر، به کمال مهربانی

گفتا پسرم، عزیز جانمای چشم و چراغ زندگانی

لختی به گذشته‌ها بیندیشتا بذر شرارت نفشانی

آن روز که جز دامن ِ مادرجسم تو نداشت آشیانی

بسیار ضعیف و زار بودیدر خویش نداشتی توانی

چشم تو به خواب هم نمی‌رفتتا گوش کنی به داستانی

اکنون که تو را توان زیاد استارّابه، چه تند می‌دوانی

فرزند گلم، تأملی کنبرگرد به کودکی، زمانی

وقتی که تو آمدی به دنیادر مانده ز درک آب و نانی

مادر به تو داد شیره جانتا جان به سلامت برسانی

بسیار خطر به خود پذیرفتتا از تو نمود پاسبانی

امروز که من شکسته حالمهمصحبتی‌ام نمی‌توانی؟

من پیرم و در مسیر مردناما تو، جوان و پر توانی

ترسم که بدون مهر مادرهرگز نرسی به کامرانی

فرزند، دلش ازین سخن سوختشرمنده شد از گران زبانی

زد بوسه به دست و روی مادراین شعر بلند آسمانی

از مادر خویش معذرت خواستدر پوشش عشق و مهربانی

***

پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

مهدی فرجی

شعرهای زیبا درباره پسر

سیرم به خدا از همه ی کس، گل پسرم کو؟

گیرم همه ی عالم بُوَدَم، تاج سرم کو؟

اي شیر و شکر، قند و عسل، ماه زمینی

از ورطه اندوه تو پای گذرم کو؟

تو بال و پرم بودی و ناگاه شکستی

بعد از تو قفس باز شود، بال و پرم کو؟

بعد از تو دراین باغ سر گشت ندارم

ان گل که به او باز بیفتد نظرم کو؟

گیرم که کمر راست کنم در گذر باد

ان سایه آرامش بر روی سرم کو؟

تن بی تو به جان آمد و فریاد بر آورد

اي بخت، دلم کو؟ نفسم کو؟ جگرم کو؟

تلخ است پدر باشی و این داغ ببینی

تلخ است پدر باشی و پرسی پسرم کو؟

احسان اکابری

***

شعر زیبا برای تولد پسرم

پسرم روشنی نور دو چشمان منی دوستت دارم

بهترین هدیه‌اي ازجانب یزدان منی دوستت دارم

پسرم تاج سرم اي که تویی مونس تنهایی بابا

روح من، جان من و شادی دوران منی دوستت دارم

پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرَوَد از یادم

غنچه نورس من، باغ و گُلستان منی دوستت دارم

پسرم تا که تو باشی دو جهان در نظرم فردوس است

عشق دیرین من و نیمه پنهان منی دوستت دارم

پسرم شادی تو موجب آرامش دنیای من است

شادمان زیست نما،جانی و جانان منی دوستت دارم

پسرم گوهر شیدا همه ی ایام کند شُکر به درگاه خدا

بودنت خواست خدا بود چو ایمان منی دوستت دارم

محمدتقی گوهری

شعر مادر و فرزند پسر

گویند ز مادرِ کهنسالاندیشه نکرد نو جوانی

پرخاش‌کنان بر او برآشفتگفتا که چنینی و چنانی

درمانده شده‌اي ز کار کردناز رفتن ِ راه ناتوانی

چون برگ ِ خزان گرفته، زردیچون سرو ِ خمیده قد، کمانی

از گوشت، نمانده برتنت هیچیک پوست و چند استخوانی

مرگت همه ی روزه در کمین استپندار مکن که جاودانی

در پاسخ ان جوان مغرورمادر، به کمال مهربانی

گفتا پسرم، عزیزِ جانماي چشم و چراغ ِ زندگانی

لختی به گذشته‌ها بیندیشتا بذر ِ شرارت نفِشانی

ان روز که جز دامن ِ مادرجسم تو نداشت آشیانی

بسیار ضعیف و زار بودیدر خویش نداشتی توانی

چشم تو به خواب هم نمی‌رفتتا گوش کنی به داستانی

اکنون که تو را توان زیاد استارّابه، چه تند می‌دوانی

فرزند ِ گلم، تأملی کنبرگرد به کودکی، زمانی

وقتی که تو آمدی بدنیادر مانده ز درک آب و نانی

مادر به تو داد شیره جانتا جان به سلامت برسانی

بسیار خطر بخود پذیرفتتا از تو نمود پاسبانی

امروز که من شکسته حالمهمصحبتی‌ام نمیتوانی؟

من پیرم ودر مسیر مردناما تو، جوان و پر توانی

ترسم که بدون مهر مادرهرگز نرسی به کامرانی

فرزند، دلش ازین سخن سوختشرمنده شد از گران زبانی

زد بوسه به دست و روی مادراین شعر ِ بلند ِ آسمانی

از مادر خویش معذرت خواستدر پوشش ِ عشق و مهربانی

نجوا کاشانی

***

درود به تو گل پسرشیرینی مثل عسل

درود به تو نازنینرو زانوی من بشین

درود عزیزترینمتو دنیا بهترینم

درود به روی ماهتتو قلب بابا جایت

موهات به نرمی پربابا رو از یاد نبر

چشات مث آسمونقدر بابا رو بدون

شعر درباره نوزاد پسر

زیبا پسری مثل ِ گل سرخ دل‌انگیزنیکو اثری مثل عسل، از مزه سرشار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کنیارب تو خود این عائله را خوب نگه‌دار

خواب است پسر، صبح که شد یک‌سره تا شباما سر ِ شب تا به سحر، یک‌سره بیدار

در جیغ کشیدن، هنرش حرف نداردهمسایه ما هم شده از قصه خبردار

دیروز، فرایند خبر خوش‌تر ازین بودبا معرکه ختنه‌کنان رفت کلنجار

کم کرد کمی وزن، ولی بر اثر ِ دردمی‌رفت که بالا برود از در و دیوار

زخم است کمی پایه پرگار وجودشسخت است ولی پر زدنش بر سر ِ پرگار

حساس‌تر از پیش شد ان نقطه حساسمی‌سوخت تمام تنش از سوزش ادرار

هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغالبته، سر ِهرچه دکتر است و پرستار

از جیغِ بنفشش همه ی آبی شده بودیمآبی‌تر از اندیشه دریاچه اسرار

لابد به خودش گفته، چه دنیای غریبی‌ستاین عالم ِ دهشت‌زده پست ِ دل‌اذيت

تا می رسی از راه سرِ گوش بریده‌ستبی ان که بپرسند، چه اندازه، چه مقدار

البته، خیالِ خفنی نیست، که در شرعمردان همه ی هستند ازین مسئله ناچار

این سنت ِفرخنده اسلام عزیز استما تابع ِ فرمان ِ خداییم درین کار

امروز ولیکن، شده با ختنه‌کُنان‌اشاین کودک ده روزه سبک‌سیر و سبکبار

هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندامهم می‌شکند با دُم خود فندق ِ بسیار

محمد روحانی

***

پسرم دنیا بزرگه ولی تویه دل بزرگ تر از دنیا داریعزیزم با این چشای مهربونتو دل هر کی که خوبه جا داری

پسرم دنیا بزرگه ولی منتو رو هر جاییکه باشی می بینمبرات از قشنگ‌ترین باغ زمینگلای مهربونی رو می‌چینم

پسرم خدای مهربون مابچه‌هاي‌ خوب‌و خیلی دوست دارهوقتی که از آسمون بارون میادبراشون خوابای رنگی میاره!

وقتی تو تو خواب می خندی می‌دونمیه فرشته داره نازت می‌کنهیه فرشته که شبیه خودتهخودشو محرم رازت می‌کنه

پسرم دنیای پاک بچگیاز تموم زندگی قشنگ‌ترهمهربون باش و به مردم خوبی کنحرفای فرشته‌ها یادت نره!

نغمه مستشارنظامی

پسرم! عطر نفس‌هاي‌ تو طعم عسلهطپش نبض تو آیینه شعر و غزله

پسرم فدات بشم لحظه خندیدن توجانم از شوق پره، روی تو ماه ازله

آرزو صفایی

***

شعر درباره فرزند پسر

گشوده چشم به روی لبت جهان پسرمخوش آمدی به جهان نماز و نان پسرم

نگاه کن که من از پشت چشم معصومتنظر کنم به بلندای آسمان پسرم

دهان گوش گشوده است تشنه‌اي انگاربنوش جرعه‌اي از شرشر اذان پسرم

تو آمدی که بگریی: «جهان چه زندانی است!»دو آیه گریه برای دلم بخوان پسرم

چه افتخار بزرگی است نام تو عشق استبه رنگ سرخ تو را می کنم نشان پسرم

حسین بخواه و حسینی بزی عزیز دلمحسین بگو و کنار حسین بمان پسرم

امیر سیاهپوش

***

تیر و تیغ است بر دل و جگرم

درد و تیمار دختر و پسرم…

جگرم پاره است و دل خسته

از غم و درد ان دل و جگرم

نه خبر می رسد مرا ز ایشان

نه بدیشان همی رسد خبرم…

مسعود سعد سلمان

***

شعر زیبا درباره پسر از شاعران مشهور

پدر سوخته در حسرت روی پسر است

کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید

خاقانی

***

شعر فردوسی در مورد پسر

پسر کو ز راه پدر بگذرد

ظلم‌کاره خوانیمش ار بی‌خرد

فردوسی

***

شعر از مولانا در مورد پسر

تو را چو عقل پدر بوده‌ست و تن مادر

جمال روی پدر درنگر اگر پسری

مولانا

***

یعقوب صفت کی بود کز پیرهن یوسف

او بوی پسر جوید خود نور بصر یابد

***

شعر کوتاه پسر

گیج شد از تو سر من این سر سرگشته من

تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم

***

زیباترین نوشته ها درمورد پسر

پسر کو میان قلندر نشست

پدر گو ز خیرش فروشوی دست

دریغش مخور بر هلاک و اتلاف

که پیش از پدر، مرده بِه ناخلف

سعدی

***

شعر زیبا برای پسرم

در فراق تو ازین سوخته‌تر باد پدر

بی‌چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر

تا شریکان تو را بیش نبیند در راه

از جهان بی‌تو فروبسته نظر باد پدر

بی‌زبان لغت آرات به تازی و دری

گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر

چشمهٔ نورمنا خاک چه ماوی گه توست

که فدای سر خاک تو پدر باد پدر

تا تو پالوده روان در جگر خاک شدي

بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر

تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای

بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر

یوسفا! اگرچه جهان آب حیات است، ازو

بی‌تو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر

تو چو گل خون به لب آورده شدي و چو رطب

خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر

با لب خونین چون کبک شدي و چو تذرو

چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر

غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت

همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر

تا که دست قدر از دست تو بربود قلم

کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر

عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان

بی‌تو از دست جهان دست به سر باد پدر

خاطرت جان هنر بودو خطت کان گهر

هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر

اي غمت مادر رسوا شده را سوخته دل

از دل مادر تو سوخته تر باد پدر

چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت

هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر

زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون

بی‌تو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر

ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه

چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر

بی‌چلیپای خم مویت و زنار خطت

راهب آسا همه ی تن سلسله‌ور باد پدر

ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت

هر زمان نامزد درد دگر باد پدر

پسری کرزوی جان پدر بود گذشت

تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر

در مرثیه فرزند خود رشید الدین

خاقانی

***

هرجا که دیدی عاشقی

شکوه از یار خود بر زبان داشت

هر جا شنیدی ناله‌اي

از دلی ریشه در عمق جان داشت

از عشق او خواندی

هر دم اشک افشاندی

بر او تنها می‌شدي تسلّي

گاهی با آوازت

با بال پروازت

یارش بودی تا به اوج رویا

جان بابا بشنو از من

زندگی شادی و غصّه دارد

روح و جانش غم نبیند

بر خدا هر که دل می‌سپارد

جان بابا بشنو از من

زندگی شادی و غصّه دارد

روح و جانش غم نبیند

بر خدا هر که دل می‌سپارد

در دوران پیری ايّام دلگیری

می‌خوام باشی تو عصای دستم

من موجم تو دریا من خاکم تو صحرا

هر جا باشی در بر تو هستم

کاش چون تو بخوانم ترانه

اي خدا حاجتش را بر آور

چون تو نامی شوم در زمانه

این بود لطف داور

پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از ان عمر که اي بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از ان

زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از ان

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»منسوب به جامی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا