در این بخش اشعار ایلهان برک شاعر معروف ترکیه را گردآوری کرده ایم. امیدواریم که این اشعار عاشقانه زیبا مورد توجه شما قرار بگیرد.
مجموعه اشعار ایلهان برک
ایلهان برک ( İlhan Berk ) زاده 18 نوامبر سال 1918 در مانیسا، شاعر و مترجم ترک بود. او یکی از شاعران اثرگذار پست مدرن ترکیه بود. او فارغ التحصیل زبان فرانسه از دانشگاه قاضی در آنکارا است. در سال های 1945 تا 1955 به تدیس مشغول شد. پس از آن به ترجمه فرای انتشارات بانک زراعت پرداخت. او در 28 اوت سال 2008 در سن 90 سالگی درگذشت.
انسانهایی بودیمکه به پاک کردنعادت داشتیم
ابتدا اشکهایی مان راپاک کردیمسپس یکدیگر را
بعضی ترانهها رامی توانبارها و بارهاگوش داد
بعضی انسانها رامیتوانبارها و بارهادوست داشت
هر دوی مایک نفر را تنها گذاشتیم،اول تو مراو سپس منخودم را
تو ای حرفِ زیبای الفبا!و تو ای کاغذ! – که زیبایی –و تو ای قلم! – که زیبایی –
با تو از رودخانهها و از بادها سخن میگویمبرای من:رودخانهها را پرورش بدهو آبراههها را باز کنوقتیکه من کودکِ خردسالی بودم
کودکی که اطرافِ دهاناش پر از لکههای غذا باشد –رودخانهها را در حالِ پیشرَوی دیدمو قولِ رودخانهها و بادها زنده است
من تکهیی از دهانِ توامتو این را در گوشهیی یادداشت کن
تو ای دستنوشتهی زیبا!و تو ای مرکّب! – که زیبایی –و تو ای سرْقلم! – که زیبایی –مرا آبگیرهای کوچک پرورش دادنداگر هوای شناختنام را داریمرا از آبگیرها بپرسآب از یاد نمیبَرَدکه برای رسمِ دایرهها با چه دقتی تلاش کرده استتو برگهایی را به خاطرِ من به یکجا جمع کنو بسترت را چرکین نگهدار
من امشب پایبندِ عقلامگیسوانِ مرا پریشان کن
آدم ها می آیندخودشان را نشان می دهنداصرار می کنندبرای اثبات بودنشان و ماندنشاناصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشانهمان آدم هاوقتی که پذیرفتی بودنشان راوقتی که باورشان کردیبه سادگیمی روندو تو می مانی با باوری که
اشعار زیبای ایلهان برک
بعضی ترانهها رامی توانبارها و بارهاگوش داد
بعضی انسانها رامیتوانبارها و بارهادوست داشت
سخت بودفراموش کردن کسیکه با اوهمه چیز و همه کس رافراموش میکردم
هرگز نمی توانیسن یک زن را از او بپرسیچرا که او هم نمی داندسنش با شب هایی کهبغض کرده و گریستهچقدر است
بعضی روزهاانسان فقط خسته ستنه تنهاستنه غمگینو نه عاشقفقط خسته ست
این گونه بمان عشقمبمان اینگونهو تنهابه من نگاه کننگاه کردن هم نوعی عشق است
همین جا بمان عشقمهمین گونه که هستیبمانو تنهابه من نگاه کن
نگاه کردنعشق است
برهنه امبرهنه ام تا برای تو راه باشماین گونه برهنه و تن به تن
بگذار نفس هایمروی تن اتسیر کند
چشم هایتسینه های برهنه اتلب هایتهمین گونه بیاو در بسترم، کنارم بخواب
و ببوس مرابی وفقهباز هم بلند بلند ببوس مراآریعشقهمین سفرهای طولانی رامی طلبد
هر لحظه سوی خودبکش مرا
بکش تا بدانمسهم توامتا بدانی سهم منیاین گونه محکم ، این گونه گرمسمت خود بکش مرا
همیشه کسانی هستندکه در نهایت دلتنگینمیتوانیم آنها را در آغوش بگیریمبدترین اتفاق شاید همین باشد
وقتی که تمام مردم شهربه خواب میروندمن در کوچه هاتو را قدم میزنم
رگ همیشهخیلی آسان تر از عشق بوده استحتی آراگون هم می گفتبدان که شبیه مرگ است دوست داشتن توهمان کلماتی که شعله های آتش اندو روزگار شاعرانکه همیشه سیاه بوده استو مرگکه در خیلی از شعرها و عشق هاشانه بر موهای مان می زندعشق که گاهی اوقاتبه سان شهری مرده استو این رفتن رو به زوالهمواره عمیق تر می شود
تا به حالبرایت جای سوال نبودهچرا شاعرانبه استادی ِ عشق مشهورند ؟زیرا بیشتر از هر کسیعشق را به دوش کشیده اندو من که چون آب نگراناز بستر خویش امپیداست کهبرای عشق و مرگتقلا می کنم
یک زناگر بخواهدحتی می تواند با صدایشتو را در آغوش بگیرد
اگر یک نفرهر آنچه کهاز درونش برمی آید را بنویسدبی شک از درون اوکسی رفته است
مرگ همیشهخیلی آسان تر از عشق بوده استحتی ” آراگون” هم می گفت؛بدان که شبیه مرگ است، دوست داشتن توهمان کلماتی که شعله های آتش اندو روزگار شاعرانکه همیشه سیاه بوده استو مرگکه در خیلی از شعرها و عشق هاشانه بر موهای مان می زندعشق که گاهی اوقاتبه سان شهری مرده استو این رفتن رو به زوالهمواره عمیق تر می شودتا به حالبرایت جای سوال نبودهچرا شاعرانبه استادی عشق مشهورند؟زیرا بیشتر از هر کسیعشق را به دوش کشیده اندو من که چون آب ِنگراناز بستر خویش امپیداست کهبرای عشق و مرگتقلا می کنم