متن و جملات

کپشن پایان پاییز/ جملات احساسی درباره آخرین روزهای پاییز

در این بخش هم نگاران جملات کپشن پایان پاییز را گردآوری کرده ایم. در ادامه زیباترین جملات و متن های احساسی درباره آخرین روزهای خزان و پاییز را بخوانید.

جملات کپشن پایان پاییز

پاییز

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل ” بهار” خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد …

سیاست ” تابستان ” را هم ندارد

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره ….. پاییز ……

ولی من دلم برایت تنگ می شود پاییز زیبا …

من دختر پاییزم و دلم با پایان پاییز می گیرد ….

دست غارتگر آذر

طبق عادت

به یغما می برد

تمام رستن و جوانی را

هنگامه ژاله وار می میرد

چنان که هیج همهمه ای

به گوش نمی رسد

حال نوبت آنست که

جسم بی روح خزان دیده اش

بدست دی کفن پوش گردد

و تن نحیف رنج کشیده اش

با حریر برف

سفید پوش شود …

هنگامه زنوری

چند قدمی مانده بـه رفتن پاییز، این عروس زیبای فصل‌هابا پیراهن بلند نارنجی‌اش و ان همه ی حس عاشقیبا قدم‌هایی سرد از کوچه‌ خاطره‌هابا نگاه بارانی‌اشچه غریبانه میرود …

تو رامیان خواب‌های‌پاییزی‌ام دارماما آن قدر کوتاهندکـه بـه چشم برهم زدنیصبح میرسد وفرصتی نیستبرای با تو بودن …

متن آخرین روزهای پاییز عاشقانه

بیچاره پاییز …

دستش نمک ندارد …

این همه باران به آدم ها می بخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند. خداحافظ پاییز مظلوم

پاییز دل انگیز ، عروس همه‌ی سال؛راهیّ سفر گشت، چه آرام و سبکبالبا دیده‌ی بارانی خود، رخت سفر بستپاییز، خرامید، چو طاووسِ خوش اقبالصد بار به دیدار تو آید، رخ پاییزصد بار گرفتیم به نیکی ورق فالشد روزِ خور و ماه دی و فصل زمستانپاکیّ و صفا باد تو را در همه احوالشاعر محمد علی چراغی

همه ی از رفتن پاییز می گویندکسی آمدن زمستان یادش نیستهمه ی از باران پاییزی خاطره دارندکسی زیبایی برف زمستان را نمی داندحق هم دارندان‌ها رفتن تو را در برف ندیدندکسی رد پای تو را قاب نگرفته

برف آمد و پاییز فراموشت شدآن گریه‌ی یک ریز فراموشت شدانگار نه انگار که با هم بودیمچه زود همه چیز فراموشت شد

آخر پاییز شد،

همه دم می زنند از شمردن جوجه ها!!

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی

بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی

  بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی

فصل زردی بود،

تو چقدر سبز بودی؟

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم

پاییز رفت و عشق در اقبال ما نبودآن حس و حال خوب در احوال ما نبودچندین و چند بار شمردیم جوجه راآمارها مطابق امیال ما نبود

پاییز نفس نفس میزندپشت پنجره ایستاده‌امو بی خیال چای می‌نوشمپاییز هق هق می‌کندچشم می‌بندم و فال حافظ می‌گیرمپاییز نارنجی‌تر از همیشهنگاهش رنگ التماس می‌دهدبرای یک دقیقه بیشتر ماندن دست به دامان یلدا شدهو من به زمستان فکر می‌کنم و لذت برف‌هایش …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا