متن و جملات

شعر در وصف غنچه و اشعار کوتاه با کلمه غنچه گل از شاعران معروف

در این بخش مجموعه شعر در وصف غنچه گل و اشعار کوتاه تک بیتی از شاعران معروف با کلمه غنچه را گردآوری کرده ایم.

شعر در وصف غنچه

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد وی اران به عیش بنشستندسعدی

***

تنها شدم تنها شدم آسوده از غوغا شدم از بس‌که‌خوردم‌خون‌دل‌چون‌غنچه‌ازهم وا شدمابوالحسن ورزی

***

س چون غنچه از پاس حیا سر درگریبانم نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی افتدرهی معیّری

***

دانی چرا چو غنچه در نوبهار عمرت پیراهن صبوری بر تن دریده بودم؟لسانی

نسیم صبح، ندانم به گوش غنچه چه گفت که سر ز جیب برآورد و پیرهن بدریددکتر صدرات

***

به گلشن رفتم و در خون نشستم که هر جا غنچه ای دیدم دلی بودمیرظهیرالدّین

***

همچو گل‌ یک‌ چند خندیدیم‌ درگ لشن بس است مدّتی چون غنچه سر را در گریبان می‌بریمصائب تبریزی

***

از تنگی دل است که کم گریه می‌کنم مینای غنچه زود نریزد گلاب راصائب تبریزی

بد عهدی عمر بین که یک هفته ز شاخ گل سر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریختکوکب خراسانی

***

گوش اگر داری دراین بستان سرا هر غنچه ای می کند با صد زبان تلقین خاموشی تراصائب تبریزی

***

گرچه من چون غنچه دارم مهرخاموشی به لب نکهت گل می‌کند تفسیر فریاد مراصائب تبریزی

***

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح ، نسیم گره ‌گشا آوردحافظ

***

تا به بر گیرم گلی را چون نسیم

غنچه ها را باغبانی می کنم

غم اگر از در در آید باک نیست

دهانت غنچه چشمت نرگس و رخ لاله حیرانم که‌ در یک‌ شاخ چون‌ پیدا شد این‌ گلهای‌ گوناگونامیرهمایون

***

من کز پیام عام تو یک گل نچیده ام دستم کجا به غنچة مکتوب می‌رسدصائب تبریزی

***

نیست این غنچة خندان که شکفته است به باغ دل خونین جگران است پریشان از توهلالی جغتائی

چون غنچه ز جمعیّت دل انجمنی ساز برگ طرب خویش ز رنگین سخنی سازصائب تبریزی

***

غنچه دهان برگشود، در چمن و باغ و راغ

باغ دلم بی گُل است ، غنچه خندان بیا

خنده زنان می‌روی ،‌ بیخ و بنم می‌کَنی

مقصد و مقصود من ، ‌قبله جانان بیا

***

آنکه خونین دل از آن غنچه دهان است منم وآنکه چون بلبل ازآن گل به فغان است منمنیکی اصفهانی

***

گوش اگرداری دراین بستان سرا هر غنچه ای می کند با صد زبان تلقین خاموشی تراصائب تبریزی

***

زبس چون غنچه از پاس حیا سر درگریبانم نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی افتدرهی معیّری

غنچه ی نرگس من پرپر مجنون شده است

شرح حال توِ و توصیف تو دلخون شده است

شوق دیدار تو هر لحظه مرا امیدست

رخ ماهت که نهان است مصون شده است

***

خداوندا در این عالم چه می بینم

زمین را پر گل و پر غنچه می بینم

گل و بلبل شقایق های زیبا را

گلستان را میان باغچه می بینم

چو دلتنگم برای آن سفر کرده

رخ دلبر به قاب طاقچه می بینم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا