ما امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم جملاتی با محوریت “قطار” را برای شما عزیزان قرار دهیم. این جملات و متنها صرفا با کلمه “قطار” ساخته شدهاند و میتوانند هر نوع موضوعی را پوشش دهند. در ادامه متن همراه ما باشید.
جملات زیبا درباره قطار
زندگی مثل قطار است.
و ما همه مسافر زمان
یک جایی ایستگاه آخر است
و باید پیاده شد
صدای دلشوره آور سوت قطار
صدای نفس های تند یک جامانده…
و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت
و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود…
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛
می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،
پیوسته ی ریل های احساسم را؛
و جز ریزشِ ریه هایی از دود،
هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛
بازآی!
زیبایی
همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان
همچون گذر یک رودخانه
زیبایی
همچون قایقی در غروب یک دریا
همچون قطاری در عمق سبز یک دره
زیبایی
همچون رقص دود سیگار
در زیبایی ات
رفتنی نهفته است
من از طعمِ تلخِ آخرین بوسه
فهمیدم
قطار هم خودش را می کُشد
هم تو را
هم مرا….
تا قطارش دیدم از دور
فکر کردم مقصد همین است!
تف به هر فکری که بیخود؛
مغز ِِ من را در کمین است
شیما رحمانی…
دلم یک عاشقیِ بی هوا می خواهد
از آنها که قلبت را می لرزاند
و اشکهایت را می پوشاند…
دلم می خواهد سوار بر قطاری شوم
در ایستگاه ناشناسی پیاده شوم
و تو بی هوا سر و کله ات پیدا شود
در آغوشم بگیری
و چمدانِ نه چندان سنگینم را
به بهانه ی مردانگی ات حمل کنی
و من
تکیه داده بر بازوانت
نگاهت کنم
با تمام زنانگی ام…
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسند
دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست…
کسی انتظارم را نمیکشد/
منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند….
|| ایستگاه درد ||
ما اگه مسافر قطار بودیم
پس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟
قطار در روحمان سوت کشید و رفت،
ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!
پل ها را دیوارمان کردند!
و سوزن بان با بستن ریل،
ما را در این :: ایستگاهِ درد:: محبوس کرد…
ارس آرامی…
این عصر
چقدر غمانگیز است!
انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ……
قطار سمت خدا مى رفت …
همه سوار شدند ،
وقتى به بهشت رسید ،
همه پیاده شدند …
یادشان رفت که مقصد خدا بود ، نه بهشت …!
آدمى همین است ؛
مقصود را به بهترى مى فروشد ،
یار را به زیباترى …!…
فکر کن اگر خدا مرده بود
چه بی انتها
جهان و مردمانش بی سرانجام ؛ شبیه مسافران قطاری که لوکوموتیورانش مرده است و مسافران بیخیال دارند به فکر فردا باهم دنیا را با خنده هاشان لبریز می کنند
می دانی عزیز ! تنهایی آدم آنقدر بزرگ است فقط فکر به وجود خالقی بی همتا آن را پر می کند و خواستن از معبودی که حتا نبخشد هم چون می توانیم از او بخواهیم کیف می کنیم و ما رابس است
وای چه ترسناک می شد شوکت این کهکشان و این همه حقارت ما اگر یکی در ما نبود که دلمان به…
ایستگاه به ایستگاه منتظرم
و تو سوار بر قطار
هیچگاه پیاده نمی شوی،
خاطراتِ کودکی !!
آرمان پرناک…
از کدام قطار جهان جا مانده ام
مدام فکر می کنم
یکی
توی یک ایستگاه دور افتاده
گل بدست
به انتظار من نشسته است!…
قطار رفت،
و این ریل سالهاست..
پیراهن به آتش می کشد….
روزهای نبودنت
کوپه های خالی قطاری ست
که لحظه ها را دود می کند
سوت می کشی در خاطراتم و
گوش دلم کر می شود
به قطاری که تو را می برد
گفتم برگردد؟
گفتم نرود؟
گفتم…؟
چیزی نگفتم
به قطاری که تو را می برد،
گلایه ای نیست
خودت سوار شدی
قبل از پایان این دنیا
خدا جهان را برمی دارد
تا در آخر جمله بگذارد
و حرفش را تمام کند
آن وقت من لباسم را می سوزانم
تا آخرین قطار واژه ها
آیه ای بر کوه نازل کند
و بعد
از قلبمان فرو بریزیم
و در اولین دقیقه ای فرود آییم
که آدم
حوا را در هوای مه آلود گم کرده بود
بلیط قطار را پاره می کنم
و با آخرین گله ی گوزن ها
به خانه برمی گردم
آن قدر شاعرم
که شاخ هایم شکوفه داده است!
بچه که بودم
تو برای من
بادکنک بودی
و بعد
گل سرخی زیبا
در گلدان خانه
سرانجام تو کلمه
و من شاعر شدم
می دانم
فردا
تو قطاری مهربان خواهی شد
و مرا از اینجا خواهی برد
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجره های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد.
روزهای نبودنت
کوپه های خالی قطاری ست
که لحظه ها را دود می کند
سوت می کشی در خاطراتم و
گوش دلم کر می شود
دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !
بلیط قطار را پاره می کنم
و با آخرین گله ی گوزن ها
به خانه برمی گردم
آن قدر شاعرم
که شاخ هایم شکوفه داده است!
در “قطار” زندگی
مراقب خودت باش
روزگار”ریزعلی ها”
گذشته است
بعضی آدمهای این دوره
قطار را
فدای یک پیراهن میکنند
راه میروم
سوت میزنم
و دود می کنم !
سالهاست
قطاری شده ام
که نمیداند تو را
در کدام ایستگاه دنیا
گم کرده است …!
زندگی
قطار است نه ایستگاه
سوار شو…
در حرکت باش
و از این سفر لذت ببر!…
قطار می رود…
تو می روی…
تمام ایستگاه می رود…
و من چقدر ساده ام که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام !
شاها بکش قطار که شهوار می کشی
دامان ما گرفته به گلزار می کشی
قطار اشتران همه مستند و کف زنان
بویی ببرده اند که قطار می کشی
شده عادت واسم این شنیدن سوت قطار
روی نیمکت توی ایستگاه پشت خط انتظار
یه روزی میاد کنارم با یه دنیا آرزو
میشینه گوشه قلبم یه جورایی که نگو
میسازه با خاطراتش روزای آفتابی رو
وقتی درگیرش شدم تازه بهم میگه برو
یه روزی رو ریل غصه بی هدف قدم زدم
سنگی برداشتم و سمت روزای بدم زدم
آرزو کردم نبینم تا ابد مسافری
نه بهم بگه برو !نه من بگم با ید بری
واسم عادت شده این تکرار تلخیای عشق شده
سرنوشتم این ،سیاه بختیای عشق
فرصت های زندگی
به قطارهای مترو می مانند
می آیند و می روند
دریغ از آن هنگام
که پس از تلاش بسیار درب قطاری مقابل قدومت بسته شود!
و تو چاره ای نداری جز صبر، تا قطار بعدی از راه برسد
تو مقصد را خواهی یافت
باور کن …
قطار بعدی در راه است
ناراحت نباش
اگر هم نیامد، خود چراغی بیفروز
سیاهی تونل زندگی را فراموش کن و
غمگین مباش که
قطار بعدی تو خواهی بود
روزهای نبودنت را طوری می گذرانم،
که حتی زمان به عبور خودش شک کند.
مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،
قطاری که ایستاده را می بیند
قطاری سوت زنان می آید
از تونلی دراز
تونلی بی پایان که زندگیمان است.
و دهقان فداکاری نیست
که مسافران را نجات دهد
یک بلیط می خواهم
برای نمی دانم کجا
با قطاری که ریل هایش
تا چشم کار میکند
با هم موازیند!
در ایستگاهی بی سوزنبان
شاید به مقصد پرت ترین و دورترین نقطه دنیا
جایی که آسمان
بی ستاره
هرگز خوابش نمی برد…
دوست داشتن تو فضای مجازی
مثل قطارهای شهربازی میمونه
ازش لذت میبری ولی تو رو به جایی نمیرسونه
همه چیز تمام شد …!
سوار قطار شدی و رفتی …
حالا باید در شهری دور باشی ؛
در قلب من چه کار می کنی …؟!
قطاری
وسطِ راه از کنارتان گذشت
دست تکان دهید
بیشتر
سرِ بی بدرقه ها بیرون است..
سالهاست قطار
روی ریل ها قدم میزند
و خاطراتش را دود می کند
کسی چه میداند
شاید قطار هم روزی عاشق بوده است. ..!!
من به همه چیز دیر رسیدم
به تو ، به دوست داشتنت
تو رفتی و بعد از تو
در من آدمی هست که هر روز
دوست داشتنت را میخواند
کسی که یک قطار
زندگی اش را با خود برده
همیشه از ایستگاه قطار میترسد
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام…
قیصر امین پور
بوسه هایت
تمام قطارهای دنیا را عاشق کرد
بی دلیل نیست
هر بار که از این ایستگاه رد می شوند
مرا که می بینند
سرشان سوت می کشد
تو آن سوی ریل
من اینسو
هر بار که
دستم را بسویت دراز کردم
قطاری از میان ما رد شد !…
نسرین بهجتی
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام…
و همچنان به نرده های ایستگاهِ رفته،
تکیه داده ام…!!!
قیصر امین پور
عاشق ریل قطارم
چون همه دردهام را فقط همین ریلا میدونن
تا حال سوار قطار نشدم ولی ریلاشو دوسدارم
زندگی راه افتاده بود
من و قطار
منتظر بودیم
از راه برسی و زندگی را
به ایستگاه ما بیاوری
غافل از اینکه
تو با چمدان و ماهی ها
از راه دریا رفته بودی…
امیدوارم قطارِ زندگیتون
همیشه از رویِ ریلهایِ
خوشبختی عبور ڪنه
و لبخندتون
همیشه پایدار باشه
قطار میرود…
تو میروی…
تمام ایستگاه میرود…
و من چقدر سادهام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
به ریل های قطار نگاه کن
همیشه دست هایشان در دست همدیگر قفل است
گر چه گاهی زیر خرمنی از سنگ باشند
عاشقانه بودن ها را باید ستود…
خودت را درچمدانی ریختی
و
با قطاری خالی از من رفتی.
از تمام قطار های دنیا
که رفتن را،
و تمام چمدان هایی
که بستن را،
بلدند؛
بیزارم!
ایستگاه قطار
اتوبوس
فرودگاه
چه فرقی دارد؟
وقتی #تُ مسافر هیچ کدام نیستی …
ای قطار
راهت رابگیر و برو.
نه کوه توان ریزش دارد و
نه ریزعلی پیراهن اضافه
روزگار، روزگار دیگرست.
-در عصر ما؛
همه همیشه دیر می رسند!
یکی به اتوبوس، یکی به قطار،
یکی ب یکی دیگر …!!!
زندگیمون شده شبیه یه قطارِ بدون پنجره که میدونیم تو مسیر درستی نیست ولی نمیدونیم کی و کجا باید بیرون پرید…
سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
سرباز خسته و زخمی از راه رسید زن از خانه رفته بود
زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکشته بود
در خانه کشت