آتش در ایران باستان نماد زندگی و روشنایی و خیر است. آتش به راستی نیز چنین است. عنصری که به آدمیان زندگی بخشید و نور را در دل تاریکی تاباند. ما نیز امروز چند متن و جمله بسیار زیبا در مورد آتش و شعله گرم آتش را به همراه عکس نوشته های زیبا در این بخش آماده کرده ایم. این جملات زیبا و عکس نوشته ها را می توانید در مناسبت های خاص مانند چهارشنبه سوری استفاده کنید.
متن و جملات در مورد آتش
من تنها آتشی هستم که می تواند در باران زندگی کند.
***
دوست داشتنسوزاندنو آتش گرفتن است.
***
ندیدنت
چه آتشی به جانم انداخته است…
کاش امشب آمدنت را
سور بگیرم…
***
ذهن کشتی نیست که پر شودآتشی است که باید روشن شود.
***
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تادرغم عشق دوست چون آتش وآب
ازخود نشوی نیست به هستی نرسی
***
دنبال کلماتی می گردمکه بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کننداما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال منجز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست.
***
بنگر چه آتشی
ز تو
بَر پاست
در دلم…
***
آتش عشق را درون خود روشن کنیدو به هیچ چیز دیگری فکر نکنید!
***
تبدیل به شخصی شوید که هدف خلقت شما از آن استآتش درونی خود را روشن کنیدو میل قلبی خود را دنبال کنید.
***
قدرتمندترین سلاح روی زمینروح انسان در آتش است.
***
هم آتشیهم خانه خرابی داریبا این حالخانه ات آباد باد ای عشق
***
Love and fire are the same
عشق و آتش کاملا شبیه یکدیگرند!
***
آتش و آدمترکیبی نامتجانس استمن از میان این آتش گر گرفتهدر رویاها و عشق هاغیر ممکن است سالم برگردمبازگشت مناندوه بار خواهد بودکاش مثل نان بودمچه زیبا بر می گردداز سفر آتش!
***
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی می شودآتش آتشفشان ها خود به خود کم می شود
***
پاکت سیگارخوب است یا بد نمی دانمفقط یک شعله ی آتش میان من او فاصله است.روشنش میکنم همین حالاکام میدهد یا کام میگیرد نمیدانم فقط دنبال گم شدن میان دود سیگار می مانم.
تو آتشی هستی که درون من می سوزد!
***
آتشیک لیوان چایاین تنها چیز هایی است که من نیاز دارم.
***
آتش آغوش توبا بوسه روشن می شود.
***
افرادی که با آتش می جنگندمعمولا به خاکستر تبدیل می شوند.
***
میدانیدلتنگیعین آتش زیر خاکستر استگاهی فکر می کنی تمام شدهاما یک دفعههمه ات را آتش می زند
***
عمیق ترین درس هااز عمیق ترین آب هاو گرم ترین آتش سوزی ها حاصل می شوند.
دلگیری من از نبود کسی نیست؛ دلگیری من از این بودن های تو خالی است. از این بودن هایی که از هزاران نبودن ها بیشتر آتش بر دلت میزند. من عمری است از این تضاد ها دلگیرم
چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟ شدهای قاتل دل؛ حیف ندانی که ندانی همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی! من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی بشنو “صبح بخیر” از من درویش و برو که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی “محمد صفوی”
بخند خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است و چشمه های خون دلم که روح مرا خیس می کند بخند و کشتی سرگشته را به جزیره ای رهنمون شو که جز برای تو کالایی ندارد فرو شو در آب دریاچه فرو شو و آب را بشوی در شعله زار تشنه فرو شو و آتش را گرم کن دهان بر دهان زمین بگذار و جان تازه به این مرده بخش. در آب دریاچه فرو شو و مرا در اتش خاموشت شست و شو ده.