در این بخش گلچین شعر فرزند و مجموعه ای از اشعار کوتاه تک بیتی و دو بیتی با کلمه فرزند را گردآوری کرده ایم.
اشعار درباره فرزند
مرد چونک به کف آورد چنین در یتیم
خاطر او ز وفای زن و فرزند گذشت
فرزندم آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه
من فرزند عشقم
مرا نجوا کردهاند
بوسیدهاند
جان منی از این عزیزتر نمی شود
جان منی و خوش به حالت که مادرت
تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد
برایت یک مشت بوسه میفرستم
باز هم هست
از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام
گل فرزند آدم خشت کردند
نمی جنبد دل فرزند آدم
میگن شبا ، فرشته ها از آرزوی آدما ، قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین حالا رویای تو گفته بشه پیش خدا
مکن بد به فرزند مردم نگاه
که فرزند خویشت برآید تباه
فرزند خوبم
امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !
بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!
پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !
اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !
و روزى پر برکت در زندگیش. آمین
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست در میدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه می برد به شتاب
ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم
ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم
چشم و گوش خویش را بگشا کز راه حسد
نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم
کسی کز چشم بد فرزند خود را پاس می دارد
به فرزند کسان صائب به چشم بد نمی بیند
مادر بودن، زیباترین شادی دنیاست
و نمیدانی من به خاطر تو
چقدر به اشکهایم لبخند زدهام !
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
فرزند خوب و مهربانم
آغشته به “تو” میشود
روحم ، نفسم ، بند بند وجودم
وقتی در حصار دستانت بوسه باران میشوم
چو خورشید و ماه تابناکیم ما
که فرزند این آب و خاکیم ما
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهــــــــــم وجود تو بود فرزند نازنینم !!
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
کوچک رویایی من
دنیا اگر خودش را بکشد نمیتوان
به عشق من به تو شک کند
تمام بودنت را حس می کنم
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
فرزندم، مهربان و ملایم باش،
اجازه نده دنیا تو را زمخت و خشن نماید…
به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید…
به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند
در عقل نمی گنجد در وهم نمی آید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارم فرزند عزیز تر از جانم!
به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی
پسرم ! وقتی که به تو نگاه میکنم
نمیتونم وجود خدا رو منکر بشم
آخه فقط خدا میتونسته
موجودی رو به زیبایی و حیرت انگیزی تو خلق کرده باشه
کس درنیامدست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
فرزندان شیرین تر از جانم
دوست داشتنتان بزرگترین نعمت دنیاست
مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند
حتی این روزها گاهی پرواز میکنم
من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم …
در هیچ زمانه ای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
فرزند هنر زاده ی جام و خم نیست
کار هنری میان مردم گم نیست
فریاد مزن ناله مکن آه مکش
میرد هنری که در دل مردم نیست
شعر فرزند
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم
نازنینم پسرم
عکس پر خنده ی دوران طفولیت تو
رو در روی منست
دل او سوی خداست
چشم او سوی منست
چو شیری که از مهر فرزند زاید
زند جوش زان گونه از بر شکوفه
من و پروانه فرزند شهیدیم
سحر شد سوی صحرا پر کشیدیم
میان باغ یک خورشید را ما
کنار سرو از نزدیک دیدیم
موسی چه کند گر نکند پیشه شبانی
تا بر سرش اندیشه فرزند شعیب است
شعر در مورد فرزند ناخلف
برادرم
چرا نمی شناسیم ؟
در حیرتم
می دانم فرزند مادرمی
برادر برادرم
و خواهر خواهرم
اما
نمی شناسم و نمی
شناسمت
و در حیرتم
فرزند بشر بدین روش نیست
حوری بچه ای تو یا پریزاد
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
پدر علاقه به فرزند خویشتن دارد
من از تعلق روی تو خصم فرزندم
خمش کن همچو عشق ای زاده عشق
اگر چه گفت فرزند عظیمست
خانهیی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است
آتش فرزند ماست تشنه و دربند ماست
هر دو یکی می شویم تا نبود اختلاف
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
خانه و فرزند و بستر ترک کن
اسپ و استر زین و پالان الرحیل
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم
اینکه گفتم حال فرزند نکوست
کش به اصل خویش پیوند نکوست
گر از فرزند آدم کس نماند
چه غم داریم با آدم بسازیم
دل از فرزند چون در بندت افتاد
که شیرین دشمنی فرزندت افتاد
همچو فرزند که اندر بر مادر میرد
در بر رحمت و بخشایش رحمان میرم
دگر آوازه فرزند بشنید
خروش مهر آن پیوند بشنید
شمس الحق تبریز دلم حامله توست
کی بینم فرزند بر اقبال تو زاده
چار فرزند طبیعت بند کن
اعتماد جان بدین صورت مکن
تویی فرزند جان کار تو عشق است
چرا رفتی تو و هرکاره گشتی
چه گر بودش مراد و شادکامی
نبودش هیچ فرزند گرامی
کز شاخ طرب حامله فرزند است
کو قره عین طرب انگیزانست
شه قیصر برون آمد دگر روز
باستقبال فرزند دل افروز
ای مشفق فرزند دو بیتی می گو
هردم جهت پند دو بیتی می گو
در جهان سخت تر ز آتش عشق
خشم فرزند سیدالوزراست
ماتم فرزند پیغمبر بود بر جمله فرض
گر یزیدی سیرتی این را نداند گو بدان
گرمایه فضلست بس کار نیست
فرزند فضلست آن چراغ زمن
که هر چه در حق این خاندان دولت کرد
جزاش در زن و فرزند و خان و مان گیرد
فرزندمآنجا که به هر طریقنمی توانگره از بخت خواب الوده باز کرددیوانه واربه سرنوشت بی اراده ی خویشبخند …….
شعر تک بیتی فرزند
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
فرزندمتنها یک نفر جائزالخطا بود و آنهم ؛نام “آدم” داشتمن از سَر و سِر اوبا خدا و شیطانهیچ نمیدانم ….. اما:تو انسان باش وهرگزخطا مکن ….
تا نقش می بندد فلک کس را نبودست این نمک
ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری
فرزندماحساسی وجود داردکه عظیم تر از آنست که در قاب واژه بنشیندو کلمات ،توان توصیف آن را ندارندو دردی وجود داردکه گرچه سهل ، بر زبان می آید …. اماتحمل تاب سنگینی آننه در استواری کوه میگنجد!و نه در بیکرانگی دریا!احساس “دلتنگی” ودرد “بیکسی” راخوب بخاطر بسپار ……..
ز بخت من ز دل تو سدیست از آهن
که آهن آید فرزند از زن و شو سنگ
فرزندمکفتارهابه همان اندازه درنده خوی اند ؛ که شیرها…اما شیرها ؛ سلاطین جنگلند و کفتارها ؛مرده خوارانی منفور!من از عدالت و حکمت هیچ نمیدانم ،اما ؛تفاوتها همیشه برایم : جنون آورند…..
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
فرزندمزندگی طعم های متفاوتی داردشیرینتلخو گاهی هم ؛ شور …..اما زندگی برای من ، همیشه مزه ای متفاوت داشت ،که هرگز نامی برای آن نیافتمو آن این بود :“من ؛هر لحظه آرزوی مرگ داشتماما یک عمربرای شادی دل دلبندانمزیستم”
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانه ات از خانه کردندت برون
نه از اولاد نمرودی که بسته آتش و دودی
چو فرزند خلیلی تو مترس از دود نمرودی
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
جامه خوشتر بر تو یا فرزند
نی که فرزند خوشترست از آن
از آن شهره فرزند کو را رسیده است
به قدر بلند برین محمد
نیستم فرزند او زیرا که من زو بهترم
جانور فرزند ناید هرگز از بی جان پدر
به فرزند شادی ز پیری پر انده
تو را هم غم الفنج و هم غمگساری