در این مطلب مجموعه شعر درباره سرطان با اشعار احساسی زیبا در مورد بیماری سرطان و بیماران دچار سرطان را گردآوری کرده ایم.
شعر بیماری سرطان
کشتی خود رابه دریای زندگی بندازمهم نیست دریا چقدر طوفانی هستغرق نمی شویتا وقتی کهبه آب اجازه نفوذ ندهی .★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★من بیمار هستمسرطان دارمسرطانی به نام نفهمیبیماری که نمیگذارد بفهمم که نفهممدعا کنید بیمارممن سرطان دارمسرطانی به نام زندگیزندگی که نمیگذارد روانم را از لاشم جدا کننمو در آسمان لاجوردی پرواز دهمزندگی که روزی مرا خواهد کُشتمن سرطان دارمدعا کنید بمیرم
شاعر حسین ایرانی (عارف اللهی)
دستت رو شدتنها وقتی سرطان دارمبا منی…من با بال های سرطانچنگ می زنمتا تو با من باشی…و توتارهایش را قیچی می کنی…تا من زنده بمانم…و هر روز حالم را می پرسی….چقدر سرطان خوب استوقتی سرطان هستتو هم با منییقین دارم…تو که باشیهمه چیز خوب استحتی سرطان…
شاعر ژیان درویشی
اینکه در خانه ی من مرگ مُهَیا باشدسرطان امن ترین نقطه ی دنیا باشد
تو ندانی و ندانسته تر از من حتیپشت هر مساله یک عالمه آیا باشد
خسته از کوچه و پابند خیابان باشیکوچه از حال و هوای تو مُجَزا باشد
بزنی دست به انکارِ خودت غرق شویمثل رودی که در اندیشه ی دریا باشد
مثل نقاشی یک کلبه میان هپروتهدفت دور ترین نقطه ی رویا باشد
هی بگویی که چرا خنده ی ممتد داریمعنی تلخ ترین خنده هویدا باشد
شعر یعنی که تو با عشق تفاهم داریعشق یعنی که فقط مرگ تمنّا باشد
خسته از هرچه فقط فکر پریدن باشیسرطان امن ترین نقطه ی دنیا باشد
شاعر علی حیدری کرمانشاهی
سرطان، اسمِ شماستکه از اشعارِ من اندیشۀ رفتن دارد.سرطان، چشمِ تو بودکه نگاهِ من از آن خالی شد.سرطان، یادِ تو درپوچیِ آغوشِ من است.سرطان…بوسۀ تلخی استکه در حسرتِ لبهای تو،لبهای من از باسنِ سیگار گرفت.سرطان بوی نسیم استکه از کوی تو، بی عطرِ تو می آید وگهگاه نفسهای مرا میسوزد.سرطان درد نداردولی انگار دلم گاهی از آن میگیرد.
شاعر امیررضا جلال وند.
شعری میچکد در این تنهایی مسموم
زخمی سرباز میکند از درون تنی محکوم
شعری که کلماتش نامفهوم است
و زخمی که دردش نامفهوم
مرضی دارم که جنسش جنس بیماری نیست
دردی که درمانش پزشکی نیست
زخمی در روحم
دردی در تنم
سرطان دارم… سرطان بدبختی!
روانشناس باجگیر دردم را تنهایی میداند
نسخه های تجویز میکند از داروهای رنگارنگ
نیک میدانم
اینها دوای من نیست
میدانم این درد از تنهایینیست
سرطان دارم… سرطان زندگی!
نقاب زندگی را از صورتم کنار میزنم
اری… صبح شده است
فاحشه ای را در اسمان میبینم
با حرکاتی مستانه میخواند:
مردم صبح شدهِ
وقت چیدن قدرت است.
مردم دیر شدهِ
وقت پاشیدن شهوت است.
خسته ام از انبرایم تکراریست نجوایش.
از تکرارهای هر روزش بیزارم، سر درد دارم.
از عشوه های پر از شهوتش بیزارم، وحشت دارم.
میگویم سرطان دارم…
مینویسم ولی…
واژه هایی که نقش میبندند بر روی کاغذ ، برایم بی رنگند
ارتعاشات و تارهای صوتی حنجره ام هم محبوسند، بی حرفند.
بغض هم از حیرت در گلویم مات میماند !!
هه!!
رنگش پریده.
اه …من چقدر حرف دارم!
اری!
من سرطان دارم… سرطان بی حرفی!
برای نوشتن اشعارم یک همراه میخواهم
روزی که انسان را به قیمت ارزانی میخرند .
شبی که سرباز را به شکل یک ولگرده بیکاره مینگرند
من برای گفتن دردهایم یک همدرد میخواهم .سرطان دارم … سرطان خوشبختی!
چون به اندازه ی تمام دردهایم راز دارم!
چون به وسعت حرفهایتان سکوت دارم
چون به اندازه ی یک پسرک حشری هم شهوت ندارم
چون به عمق گور جای دارم.
سرطان دارم… سرطان تنهایی!
من به اندازه ی خالقم تنهایم.
جان سرباز نگو کفر است ، تنهایم.
من به اندازه ی یک لاشه ی گندیده تنهایم.
سرطان دارم…
هم خوش خیم …
هم بد خیم…
از همه نوع دارم.
سرطان کم حرفی…
سرطان پر حرفی…
سرطان خیالی…
سرطان پر دردی…
سرطان …
اه…!
باز هم راست گفتم
من سکوت دردم را بر دیوار فریاد می زنم.
کوله بار دردم را در شب بار میزنم.
تن را به خاک میزنم.
سرطان دارم… سرطان زندگی!
رهایی از این درد برایم مشکل است.
انگار سرطان در گلبولهایم هم رخنه کرده!
حضورش برایم شکل یک روسپی رو سیاه شده است.
بی تفاوت… بی هوس.. .بی شکل..
سرطان دارم
برای جدایی از این مرض کمک نمیخواهم
من به خالق سرطانم هم دلبستگی ندارم.
برای رهایی از ان فرشته الهی نمیخواهم
من به حضورشان نیازی ندارم
من خود وحیدم یعنی تنها
به هیچ احدی نیازی ندارم.
سرطان دارم … سرطان در به دری!
من به شکل یک طوفان اواره ام
به حکم خالق… محکومم
محکوم به بد بختی…
محکوم به تنهایی…
محکوم به در به دری…
محکوم به بی شهوتی…
من به جنس یک جسد محجوبم.
من به شکل یک گور خاموشم
سرطان دارم …
سرطان زندگی…..
سرطان..
شاعر (وحید سرباز)